به همین سادگی

سلام دوستان

تو دفتر محل کارم نشسته بودم که آقا جلال آمد و مشکی پوشیده بود خیلی پکر بود.پرسیدم چی شده گفت که عموش که خیلی دوستش داشته و اونو با کوه آشنا کرده فوت شده (خدا رحمتش کند) گفت میخوام شبو برم کوه! میایی؟ گفتم بابا جانم می بینی که اداره هستم ووسایل هم ندارم .گفت وسایلش با من .منم کمی فکر کردم دیدم یه جفت کتونی تو ماشین دارم و میشه باهاش رفت .گفتم میام کجا؟ گفت دارآباد.اینجوری شد که آخرین قله قبل از اینکه پامو ببرم فیزیوتراپی رفتم. اونم با یه جفت کتونی فوتبال سالنی! جاتون خالی مثل اینکه دارآباد هم فهمیده بود ؟! تا بحال اینقدر مهربون و لطیف ندیده بودمش شاید هم مشکل من بوده اون همیشه همینطوری بوده. بعد دیدم که میشه قله و کوه رفتم اونم به همین سادگی.

دوستان موفق باشید و یاد من هم روی قله باشید.