گیاه وحشی کوهم، نه لالهی گلدان
مرا به بزم خوشیهای خودسرانه مبر
به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر!
زادگاه من کوه است.
ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون،
به زیر سنگی یک روز میشوم مدفون.
سرشت سنگی من آشیان اندوه است.
جدا ز یار و دیارم دلم نمیخندد،
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه!
به غیر حسرت پرخشم و آرزوی مخواه!
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمی به گریه میآرد،
مرا به گریه میار!...
ژاله اصفهانی؛ در نبود و یاد-بودش
وقا زیبا بود
منم به روزم دوست داشتید سری بزنین