درخت

 

شعر درخت

کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید

حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید

کوچکترید ازآن که بدانید من کی ام

از کوهها نام مرا پرس وجو کنید

ای بادهای سرد مخالف ! منم درخت

باید که ریشه های مرا جستجو کنید

من ریشه در شقایق پرخون ، نشانده ام

گلهای سرخ باغ مرا خوب ، بو کنید

ای بادهای سرد مخالف ! منم درخت

باید که ریشه های مرا جستجو کنید

ای بادهای سرد مخالف ! من ایستاده ام

این سینه ام که خنجرتان را فرو کنید

برمن مباد ؛ تیغ شما زخمی ام کند

شاید به خواب ، مرگ مرا آرزو کنید

 

کامران رسول زاده

عید

تقدیم به تمام منتظران یگانه منجی عالم بشریت

(عیدتان مبارک )

ای از تو چراغ دیده روشن

ای در تو صفای باغ و گلشن

تو جلوه ی مهر عالم افروز

آن شمع خموش درگهت من

ای چشم و چراغ آشنایی

ای مظهر قدرت خدایی

چون ماه نهفته در پس ابر

رخساره به ما نمی نمایی

            ***

ای نغمه گر عشق٬ بردی تو زهوشم

آواز تو گردید٬ آویزه ی گوشم

آورده می نوشت در جوش و خروشم

خمخانه ی هستی را بنهاده به دوشم

          ***

هرجا که گلی به خنده بشکفت

با من سخن از رخ تو می گفت

چون چشم ستاره تا سحرگاه

با یاد تو چشم من نمی خفت

با یاد تو چشم من نمی خفت

با یاد تو چشم من نمی خفت...

تکرار

هر روز صبح زود بیدار میشم و بعد از خوردن صبحانه سوار سرویس اداره میشم و راهی محل کار میشم. هر روز حجم مکاتبات بیشتر وبیشتر میشه. توقعات رئیس بالا گرفته و ارباب رجوع مختلف رو میفرستند سراغ من . تقریباً اکثر کارهای سازمان رو سر در می آرم و از پسشو بر می آیم. شاید بخاطر رو کم کنی تا حالا همه رو انجام میدادم ولی حالا بخودم که اومدم دیدم بخاطر همین شدم یک ماشین که هر روز بیشتر از دیروز بارش میکنن. رفتم خونه و یه خورده موسیقی گوش دادم ، جواب نداد. تلویزیون رو روشن کردم چرخی تو کانالهای داخلی ، خبری نیست . همه چیز همون همیشگی ها هستند. رفتم سراغ خارجیاش بی هدف چرخی زدم و کانالهای مختلف رو چک کردم ، حوصله ام سر رفت. گفتم زنگی بزنم و با بچه ها بیرون بریم . با دوستم که مطرح کردم گفت : کجا بریم؟ سینما؟ پارک ؟ هیچ کدوم جواب نمیده .بریم قدم بزنیم تو این شلوغی؟ اصلاً حال نمیده . دیدم راست میگه و یه خورده درددل کردیم از این موضوع . اون هم تایید کرد ، ای بابا دچار عجب تکراری شدیم ها ! هر روز همین هایی که گفتیم . واقعاً که خسته کننده است . آخرش که چی بشه ؟

شما چی، شما هم از این تکرار مکررات دارید؟ چقدر ازاین وضع راضی هستید؟

مشغله

 

مشغله

چند روزی بود که مشغله کاری ، خونه و . . . همه و همه داشتند دیگه صبرم را سر می بردند . هر روز تو این مسائل و مشکلات دست وپا می زنم تا غرق نشم . بجای اینکه کمتر بشن بیشتر میشن و پیچیده تر . حتی چند وقتیه کوهم نمیرم .بقول بچه ها شورش به بی نمکی رسیده! دوست دارم یک جایی پیدا کنم و برم چند روزی بشینم و برای خودم یک برنامه درست و حسابی بریزم و اجراش کنم . میخواستم فارغ از غصه نون و آب و .... باشم . باک ماشین رو پر کردم و بین راه خونه تا محل کار مسیر رو کج کردم به سمت شمال، جایی که همیشه ازش خوشم می آمده . زنگ زدم محل کار و با هزار و یک دلیل گفتم که من یک هفته ای نیستم و رفتم برای خودم.

روز اول سخت بود ولی از روز دوم تلفنها کم و کمتر شد. روز دوم بعد از آرامش نسبی رفتم یک سر قائم شهر ، خیلی خوبه آدم یک دوست تو یک شهر غریب داشته باشه . منو که دید از حالو روزم متوجه شد که بهم ریخته ام و برام اینو خوند:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم         که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

گفتم جانا سخن از درد دل ما میگویی . گپی زدیم و براش درد دل کردم . نمیدونم تا حالا شما از این همه مشغله و درد سر کار وزندگی به تنگ اومدید؟ راستی جای من بودید چه کار میکردید؟